شعر عاشقانه شاد

عکس نوشته شعر عاشقانه مولانا

اشک رازی‌ست
لبخند رازی‌ست
عشق رازی‌ست
اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود

احمد شاملو

این چه عشقی است که در دل دارم
من از این عشق چه حاصل دارم

می‌گریزی ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم

فروغ فرخزاد

اشعار عاشقانه مولانا

هر قفلی که می‌خواهد
به درگاه خانه‌ات باشد

عشق پیچکی است
که دیوار نمی‌شناسد

چه فرقی می‌کند
من عاشق تو باشم
یا تو عاشق من؟!

چه فرقی می‌کند
رنگین کمان
از کدام سمت آسمان آغاز می‌شود؟!

دریاب مرا که طاقتم نیست
انصاف بده که جای آن هست

من تماشای تو میکردم و غافل بودم
کز تماشای تو خلقی به تماشای منند

در سراپای وجودش هیچ نقصانی نبود
گر نبودی این همه نا مهربانی کردنش…

هرکسی از یار چیزی خواست هنگام وصال
من به محض دیدن او خاطرش را خواستم

بحثِ ایمان دگر و جوهرِ ایمان، دگر است
جامه‌پاکی دگر و پاکیِ دامان، دگر است…

داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است

عزیز من
چگونه پیدایت کنم
وقتى به یاد نمى آورم
چگونه گُمت کرده ام

چه زمستانِ بلاتکلیفی است
نه آسمان میبارد و نه تو میایی
چه فصلِ بی وصلی …

گفته بودی جای او می آید و آرام باش
جاى او شاید،ولیکن مثل او محبوب نیست

دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت

اوضاع جهان بدتر از آن است که بالکل
موضوع غزل فلسفه ی خال تو باشد…

نخفته ام ز خیالی که میپزد دل من
خمار صد شبه دارم شراب خانه کجاست؟


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فرش کاشان رايا فيبر فروشگاه صنایع دستی پینار زندگی به توان 2 شعرهای علیرضا ناظمی شباهنگ صدف هیچی واژه واژه سطر سطر زندگی سیمرغ پرواز